توهم بی خدایی-متن

43- ماجرای نوح، آن طور که در حماسه ی گیلگمش آمده است فصل چهارم

3⃣4⃣ماجرای نوح، آن طور که در حماسه ی گیلگمش آمده است🔻
فصل چهارم:
داستان طوفان،آن گونه که اوت ناپیشتیم جاوید برای گیلگمش روایت میکند:
گیلگمش و اورشانابی سوار کشتی شدند،
در حالی که بر کشتی سوار بودند، آن را به امواج سپردند،.

به این ترتیب اورشانابی به آب های مرگ رسید.
سپس اورشانابی گیلگمش را خطاب قرار داد و گفت:
ای گیلگمش، بشتاب و پارویی بردار و پیش بران،
اما مراقب باش دستهایت آبهای مرگ را لمس نکنند.
بشتاب ای گیلگمش، و پاروی دوم و سوم و چهارم را بگیر.
ای گیلگمش پاروی پنجم و ششم و هفتم را بگیر.
ای گیلگمش پاروی هشتم، نهم و دهم را بگیر.
پاروی یازدهم و دوازدهم را بگیر.
با گرفتن یکصد و بیستمین پارو، گیلگمش همه ی پاروها را به کار گرفته بود.
سپس لباس هایش را پاره کرد و از تن به در آورد و بازوان ستبرش را برهنه ساخت.
✅«اوت ناپیشتیم»از دور کشتی را دید و با خود در دلش چنین گفت: چرا «صورت های سنگی»
مخصوص کشتی ویران شده؟
چرا به جز صاحب کشتی شخص غریبی به آن نشسته؟
مرد دیگری که می آید از پیروان من نیست.
گیلگمش، اوت ناپیشتیم را پاسخ داد، و گفت: ای اوت ناپیشتیم، چگونه گونه هایم فرو رفته و چهره ام خسته نباشد؟
اندوه در دلم جای گرفته و پیکرم دگرگون گشته و چهره ام ژولیده شده است.
این سفر دراز چقدر او را فرسوده و گرما و سرما چهره اش را سوزانده بود.
چرا نباید در بیابان سرگردان باشم؟ دوست من، #برادرکوچکم کسی که #گورخررادربیابانتعقیبکرد و در بادیه ها #ببرهاراشکارکرد، یعنی #انکیدو همان که #برتمامدشواریهاغلبهکرد و #بربلندایکوههارفت،
همو که #گاوآسمانیرااسیرکردوکشت و «#هومبابا» #راشکستداد، کسی که #درجنگلسدرمیزیست،
آن #دوستورفیق که برایم بسیار عزیز بود. کسی که در کنارم بود، در تمام سختی ها. عاقبت تقدیر انسانی ( #مرگ) #براوچیره_شد،
شش روز و هفت شب بر اوگریستم و به قبرش ننهادم، تا چهره اش کرم گذاشت،
مرگ مرا به هراس افکند تا سرانجام آواره ی بیابانم کرد،
و در حالی که مصیبتی که بر دوستم رفت، بر سینه ام سنگینی میکرد،
خوابگاهم را رها کردم و در بیابان ها سرگردان شدم.
چگونه میتوانم خاموش باشم؟ چگونه میتوانم آرام گیرم و حال آنکه دوستم که دوست میداشتمش، خاک شده است؟
و من نیز چگونه همچون او نباشم؟ آیا به خواب خواهم رفت و دیگر بر نخواهم خواست؟
تا ابد؟

سپس گیلگمش آمد و خطاب به »اوت ناپیشتیم« گفت:
میبینی به این سفر آمده ام تا «اوت ناپیشتیم»که او را دورافتاده مینامند، ببینم.
همه ی سرزمین ها را گشتم و از کوه ها گذر کردم و از دریاها عبور نمودم.
پلک بر هم ننهادم و طعم خواب را نچشیدم.
سفر و پیمودن مسیر مرا فرسود و خستگی، جسمم را فرسوده کرد.
لباس هایم پیش از رسیدن به «بانوی مهماندار» فرسودند و پاره گشتند.
خرس، کفتار، شیر و پلنگ، ببر، گوزن کوهی و بز کوهی و همه ی انواع جانوران وحشی را کشتم.
گوشت آنها را خوردم و پوستشان را پوشیدم.

اوت ناپیشتیم به گیلگمش گفت:
مرگ سنگدل است و بیرحم،
کِی خانه ای ساخته ایم که تا ابد بر جای ماند؟
کِی عهدی بسته ایم که تا ابد ادامه یابد؟
آیا برادران، میراثی را که تقسیم میکنند تا ابد خواهند داشت؟
آیا کینه تا ابد بر زمین باقی خواهد ماند؟
آیا رودخانه بالا میرود و طوفان تا ابد باقی میماند؟
پروانه هنوز از پیله اش خارج نشده و چشم به چهره ی خورشید نگشوده، اجلش فرا میرسد،
از روزگاران کهن تا کنون زندگی جاوید نبوده است،
و چقدر بین خفتگان و مردگان شباهت است❗️
آیا همچون مردگان نیستند⁉️
هنگامی که اجل فرا رسد، کیست که تواند سروَر و بنده را از هم بازشناسد❓
وقتی « انوناکی» ،خداوندگاران عظیم، پیشتر گرد آمدند،
و «مامتون»مادر سرنوشت ها، با آنها تقدیر را معین کردند.
مرگ و زندگی را تقسیم کردند.
لیکن روز مرگ را آشکار نساختند.
سپس گیلگمش به اوت ناپیشتیمِ دورافتاده، گفت:
اینک من به تو مینگرم ای اوت ناپیشتیم،
چیز غریبی در هیأت تو نیست، تو چون منی و با من تفاوتی نداری،
درست است❗️
تو تغییر نمیکنی بلکه شبیه منی.
گمان میکردم تو را چون قهرمانی آماده ی نبرد خواهم یافت،
اما تو را بی نام و نشان و در بستر بر پشت خوابیده میبینم.
به من بگو چگونه به جمع خدایان راه یافتی و به زندگی جاوید رسیدی❓
اوت ناپیشتیم به گیلگمش پاسخ داد و گفت:
ای گیلگمش من بر تو رازی نهان را آشکار خواهم کرد.
به تو رازی درباره ی خدایان خواهم گفت:
شوروپاک شهری است که تو میشناسیش،
شهری که بر حاشیه ی رود فرات است.
شهری که دوران های بسیاری بر آن گذشته و خدایان در آن بودند.
خدایان بزرگ خواستند تا طوفانی پدید آورند و بر این کار دل نهادند.
گرد هم جمع شدند و در آنجا «انو»، پدرشان،و «انلیل»جنگاور رایزنشان، و «نین اورتای»مددکار و وزیرشان،و «انوکی»حاجبشان بود،
و نیز «ننایکیکو»یا همان «آیا»نیز با آنها بود.
این کلام آنها را به خانه ی نِیین (از جنس نِی)بُرد، ای دیوار، آه دیوار!
بشنو ای خانه ی نِیین و بفهم ای دیوار،
ای اهل «شوروپاک»ای پسر «اوباراتوتو»!
خانه ات را از هم بگسل و قایقی بنا کن.
اموالت را به دور افکن و خودت را نجات ده.
حکمرانی را رها کن و زندگیت را نجات ده.
نطفه ی هر جانداری را به درون کشتی ببر.
ابعاد کشتی که تو باید بسازی چنین است:
بگذار طول آن برابر عرض آن باشد،
و ساختار آن را چون طاقی که مغاکی عمیق را در بر میگیرد، بساز.
وقتی این سخنان را دریافتم، به خداوندگارم «آیا»گفتم:ای پروردگارم، پیروی از فرمانت برایم گرامی است و آن را به جا خواهم آورد.
اما به شهر چه گویم؟ جواب مردم شهر و بزرگان آن را چون دهم؟
سپس «آیا»زبان به سخن گشود و به منِ خدمتگزارش گفت:
به آنها این چنین بگو: دریافتم که انلیل بر من خشم گرفته است.
پس از این، دیگر نمیتوانم در شهر شما زندگی کنم،
و به شهر انلیل نمیروم و در آن سکونت نمیگزینم.
بلکه به سمت «آبسو»رهسپار خواهم شد تا در آنجا با «آیا»خداوندگارم زندگی کنم.
و اما او بر شما رگباری شدید نازل خواهد کرد،
و انبوه ماکیان و ماهی های نادر،
و تو را غله و محصولات فراوان احاطه خواهد کرد.
شب هنگام خالق طوفان برایتان با سیل، گندم درو خواهد کرد.
با نخستین پرتو سپیده دم،
همه ی ساکنان شهر دورهم جمع شدند،
قربانی هایی از گوسفندان گران بها نزدم آوردند،
و قربانی هایی از گاوهای علفزارهای دشت نزدم آوردند،
و مردان آنچه مورد نیاز بود، آوردند،
کودکان برایم قیر آوردند،

ودر روز پنجم هیکلش را استوار ساختم،
محوطه ی کف آن یک جریب و بلندی دیوارهایش یکصد و بیست ذراع بود،
و طول هر طرف از چهار سطح آن صد و بیست ذراع بود،
به این ترتیب شکل بیرونی آن را مشخص کردم و بنایش نمودم.
شش طبقه در پایین قرار دادم،
و به این ترتیب آن را به هفت طبقه تقسیم کردم.
کف آن را به نُه بخش قسمت کردم،
و درزهایش را گرفتم و «میخهای آب»را در آن فرو بردم،
و پاروها را در آن قرار دادم و آذوقه را در آن انبار نمودم،
شش بشکه قیر در کوره ریختم،
و همچنین سه بشکه قطران،
و سه بشکه روغن کوهان آوردند،
به اضافه ی یک بشکه از روغن که برای قرار دادن «میخ های آب»مصرف نمودم،
و بشکه های روغن که ملاحان آن را ذخیره نمودند،
سپس برای مردم گاو ذبح کردم و پختم،
و هر روز گوسفندانی کشتم،
به نجارهای کشتی شراب انگور و شراب قرمز و روغن و شراب سفید تقدیم کردم،
به نجارهای کشتی مثل آب رودخانه شراب دادم، تا بنوشند،
جشن ها برپا بود و خوشی میکردند گویی که هنگام جشن سال نو است. من نیز دستانم را
به روغن آغشتم.
در روز هفتم به هنگام غروب آفتاب، کشتی تکمیل شده بود.
سپس به آب انداختن کشتی به دشواری انجام شد.
چرا که مجبور بودند الوارهای بالا و پایین کشتی را جابه جا کنند.
تا دو سوم کشتی در آب فرو رفت.
سپس هر چه طلا داشتم، بار آن نمودم،
و هر چه از موجودات زنده داشتم، سوارش نمودم،
همه ی خانواده ام و بستگانم را سوار کشتی نمودم،
و در آن چهارپایان دشت ها اعم از وحشی و اهلی، و پیشه وران هر صنف را سوار کردم،
و زمانی معین خدای «شمش»برایم مقدر کرده بود با گفتارش که:
«وقتی شب، موکّل طوفان مرگبار، نیستی نازل میکند،داخل کشتی شو و دربت را محکم ببند»
و هنگام وعده ی معین فرا رسید،
وشب هنگام، موکل، طوفان مرگباری فرستاد،
با نظر کردن به آب و هوا آن را دهشتناک دیدم،
پس من نیز کشتی را بارگیری کردم و دربم را محکم بستم،
و سکان کشتی را به دست «پوزور-آموری»دریانورد دادم،
«بنای عظیم»و آنچه از متاع که دربرداشت، به او سپردم.
چون پرتوهای سحر نمودار شد،
از افق دوردست (از پایه های آسمان)ابر سیاهی پدیدار گشت،
درون آن«اداد»(خداوندگارطوفان)با رعد حکم میراند.
در سمت مقابلش «شولات»و «هنیش»در حرکت بودند،
و پیشاپیش او بر فراز تپه و دشت بیم میدادند،
«ایراکال»موانع آب های زیرزمینی را برداشت،
سپس به دنبال او،«نین اورتا»(خداوندگار جنگ)سدها را در هم شکست.
انوناکی مشعل ها را برافروختند،
و زمین را به نورهایش روشن کردند.
فریاد اداد (خدای تندر وآذرخش)به آسمان برخاست،
و هر نوری را به تاریکی بدل کرد،
و سرزمین را چون کوزه ای سفالی در هم شکست،
یک روز تمام بادهای سهمگین جنوبی وزیدن گرفت،
و شدت یافت تا کوه ها را نیز پوشاند.
مردم را به سان نبرد ویرانگری، تار و مار کرد،
و برادر نمیتوانست برادرش را ببیند،
و مردم از آسمان تمییز داده نمیشدند،
حتی خدایان از سیل به هراس افتادند،
و به اوج آسمان «آنو»گریختند،
در کنار دیوارهای خارجی قوز کردند و مثل سگ ها چندک زدند.
سپس ایشتار ملکه، چون زنی در هنگام زایمان بانگ برآورد،
ایزدبانو نالید و با صوتی حزین مویه آغاز کرد:
افسوس که روزگار کهن به خاکستر تبدیل شد،
چرا که در همراهی با خدایان به شَر حکم راندم.
چگونه در همراهی با خدایان به شر حکم راندم❓
نابودی را بر مخلوقاتم چیره کردم،
در حالی که من خود این مردمان را زاییدم.
اینک آنان چون ماهیانی کوچک در آب پراکنده اند

وآنوناکی (گروهی از خدایان سومری، خدایان بزرگ آسمان و دوزخ)گریستند و سر به پایین انداختند،
نوحه کردند و لب هایشان خشک شد،
شش روز و هفت شب گذشت،
و همچنان سیل و طوفان و طغیان زمین را فراگرفته بود.
با آغاز روز هفتم طوفان و سیل رو به فروکش نهاد،
چون دسته های جنگاور که میخروشیدند،
دریا آرام شد و طوفان فروکش کرد و سیل فرو نشست.
من به آسمان نگریستم، آنجا خاموش بود.
پنجره ای را گشودم و نوری بر چهره ام تابیدن گرفت،
و آدمیان را دیدم که جملگی به گِل بازگشته اند.
سپس زانو زدم، بر زمین نشستم و گریستم، اشک بر چهره ام جاری شد،
به جست و جوی سواحل دریا نگریستم،
دیدم بیش از چهارده ساعت آن سوتر بلندایی نمایان شد. کشتی در آنجا بر کوه نصیر پهلو
گرفت.
کوه «نصیر»کشتی را گرفت و آن را از حرکت بازداشت.
یک روز گذشت و روز دوم نیز کوه نصیر کشتی را گرفته بود و آن را از حرکت بازمیداشت.
روز سوم و چهارم نیز کوه نصیر کشتی را گرفته بود و آن را از حرکت بازمیداشت.
روز پنجم و روز ششم کوه نصیر کشتی را گرفته بود.
با آغاز روز هفتم کبوتری را آزاد کردم و گذاشتم پرواز کند.
کبوتر پرواز کرد و بازگشت.
بازگشت، چون جایی برای نشستن نیافت.
من پرستویی آزاد کردم و گذاشتم تا برود.
او پرواز کرد و رفت، ولی چون جایی برای نشستن نیافت، بازگشت.
سپس کلاغی آزاد کردم و گذاشتم تا برود.
او پرواز کرد و رفت ولی چون دید آبها پس نشسته اند،
غذا خورد و به اطراف پرواز کرد و فرود آمد و برنگشت.
سپس همه چیز را در جهات چهارگانه رها کردم و قربانی پیشکش کردم،
و آب مقدس را بر قله ی کوه «زیگورات»ریختم،
هفت دیگ برای قربانی بار گذاشتم،
چوب و نی و سدر و مودر را توده کردم،
و خدایان بوی خوشش را حس کردند،
بله خدایان بوی خوشش را بوییدند،
وخدایگان چون مگس بر گرد قربانی حلقه زدند،
آنگاه چون خدای بزرگ، ایشتار آمد،
گردنبندش را که «انو»برای رضایت خاطر او ساخته بود، به دست گرفت و گفت:
ای خدایانی که در اینجا حضور دارید، همان گونه که این سنگ لاجوردی را که بر گردنم است، از یاد نمیبرم.
این روزها را نیز به خاطر می آورم و از یاد نخواهم برد.
بگذار تا همه ی خدایان گرد نذر جمع شوند،
اما انلیل که نباید نزدیک این پیشکش بیاید،
چون او تأمّل نکرد، سیل به راه انداخت و مایه ی نابودی مردم من شد،
وقتی انلیل آمد و کشتی را دید غضبناک شد،
با خشم به ایکیکی رو کرد و گفت:
شگفتا چگونه یک تن جان سالم بدر برده است و حال آن که مقدّر بود که بشری از نابودی
در امان نماند❓
نین اورتا (خدای چشمه ها و نهرها)لب به سخن گشود و انلیل جنگاور گفت:
بجز «آیا»کیست که بتواند چنین امری را تدبیر کند❓
تنها «آیا»است که همه ی چیزهای پنهان را میداند.
سپس «آیا»لب به سخن گشود و به انلیل جنگاور گفت:
ای دلاور، آیا از حکمت خدایگان است❓
چگونه توانستی این سان بیدرنگ سیل به راه اندازی❓
گناه را بر گردن گناهکار بگذار،
تجاوز را بر گردن متجاوز،
اما در عذاب، رحمت نشان بده تا هلاک نشود و او را زیاد آزار مده تا در بدی نیفتد،
شاید میتوانستی به جای طوفان، درندگان را بر مردم مسلط کنی و از تعدادشان کم
کنی،
شاید میتوانستی به جای طوفان، گرگ ها را مسلط کنی و از تعداد مردم کم کنی،
و به جای طوفان، شاید میتوانستی خشک سالی را در سرزمین ها ایجاد کنی،
و به جای طوفان، شاید که «ایرا»(الهه ی طاعون)بشر را نابود کند،
لیکن من نبودم که راز خدایان را آشکار کردم،
من گذاشتم «آتراهاسیس»رؤیا ببیند و او راز خدایان را فهمید.
اینک تدبیر کن که با او چه باید کرد❓
سپس انلیل به کشتی رفت،
دست مرا گرفت و مرا با خودش سوار کشتی نمود،
و همسرم را نیز با من سوار کرد و اجازه داد در کنارم سجده گزارد،
و در این حال خود بین ما ایستاده بود. او برای تبرک پیشانی ما را لمس کرد در حالی که
میگفت:
پیش تر اوت ناپیشتیم جز بشر چیز دیگری نبود،
اما از این پس او و همسرش همچون ما خدایان خواهند بود.
او در دوردست، در دهانه ی رودها خواهد زیست.
به این سان مرا برگزیدند در دوردست، در سرچشمه ی رودها.
📚طه باقر، حماسه ی گیلگمش.


📚📚📚📚

✅داستان طوفان در حماسه ی گیلگمش، تفاوتی با متن سومری پیش گفته ندارد: اینجا نیز طوفان به دلیل خشم الهی ایجاد و کشتی برای نجات اوت ناپیشتیم (نوح)و مؤمنان ساخته میشود. ولی در این متن موارد مهمی گنجانده شده است:
✅در متن، به وضوح اشاراتی به محل زندگی نوح شده است، یعنی منطقه ای نزدیک به آب یا به طور دقیقتر منطقه ی نیزار، و همان طور که واضح است خانه ی اوت ناپیشتیم از جنس نی بوده است. متن
به روشنی میگوید که کشتی نوح هم از نی ساخته شده بود:

▫️این کلام آنها را به خانه ی نِیین بُرد، ای دیوار، آه دیوار!
بشنو ای خانه ی نِیین و بفهم ای دیوار،
…………
خانه ات را از هم بگسل و قایقی (کشتیای)بنا کن.

✅در ضمن در حماسه ی گیلگمش، دلیل وقوع طوفان، درهم شکسته شدن یک یا چند سد اعلام شده
است:
▫️سپس به دنبال او، الهه ی «نین اورتا»سدها را در هم شکست.
✅همچنین در متن حماسه ی گیلگمش آمده که مسیر سیل یا موج آب و بادهای طوفانزا، از جنوب به شمال بوده و نیز آب ها کوه ها را پوشانده، یعنی اینکه منطقه ی مزبور بین ارتفاعات محصور بوده است، به
گونه ای که آب توانسته است آن کوه ها را بپوشاند:
▫️یک روز تمام باده ای سهمگین جنوبی وزیدن گرفت،
و شدت یافت تا کوه ها را نیز پوشاند.

✅حال اگر بخواهیم به دنبال منطقه ای در عراق یا اطراف آن بگردیم، که این صفات ذکر شده برای طوفان در آن مصداق داشته باشد، مکانی به غیر از دره ی حاصلخیز پیش از آنکه آبها آن را بپوشاند و به #خلیجامروزی تبدیل شود، نمی یابیم. با ویران شدن سد تنگه ی هرمز کنونی، آب های سیل آسا، از دریا به سمت درّه یعنی برای کسی که در دره قرار داشته، از سمت جنوب جریان یافته است. این مکان ارتفاعش کمتر از سطح دریا است و در آن مناطق بلندی همچون کوه ها وجود دارد که محیط اطراف آن را تشکیل میدهند، و جزیره هایی که در خلیج امروزی میتوان آنها را یافت، مانند #بحرینفعلی نیز از ارتفاعات آن بوده اند.
این منطقه قبل از آنکه درگیرطوفان شود، دره ای آکنده از دریاچه های آب های گوارا بوده، زیرا آبهای شیرینی که از شمال می آمده، در آن میریخته است. پس طبیعی است که در آن نی فراوان
بروید، و در نتیجه خانه و کشتی نوح از نی باشد. در متن بعدی به این موضوع آشکارا اشاره شده است.