توهم بی خدایی-متن

15- فرزندخواندگی (ص299تا300)

5⃣1⃣فرزندخواندگی🔰

عشق به فرزند، احساسی است که ژن ها به سود خود در ما نهادینه کرده اند، تا از این طریق، خانواده،به فرزندان خویش بها دهد و به این ترتیب ژن ها از نسلی به نسل دیگر انتقال یابند.
اگر کسی برای پر کردن خلأ عاطفی خود، کودکی را به فرزند خواندگی قبول کند، قاعده به خطا ❌رفته زیرافرزندخوانده که فاقد ژن های والدین است، جای فرزند صلبی را که حامل ژن های والدین خویش
است، میگیرد.
فرزندخواندگی واقعی و خودخواسته، فقط برای ما انسان ها روی می دهد و مسأله، اثبات اصل اخلاق در بشر است، بنابراین آیا درست نیست که این اخلاق خاص بشر، مثالی برای اثبات ظهور اخلاق در اوقرار داده شود⁉️
✅ آری، می توان گفت درفرزندخواندگیِ کودکی غریب،خطایی رخ داده است. یا حتی می توان مدعی
شد که فرزندخواندگیِ یک کودک غریب برای فردی از یک گونه، ازجهش ژنتیکی🧬 نشأت می گیرد، واین خود سرآغاز پیدایش میم فرهنگی جدیدی است و این موضوع به مثابه یک فرهنگ بین جامعه گسترش می یابد.
پس ما در اینجا باید دو موضوع را بررسی کنیم:
🔘آیا این فرزندخواندگی، ایثارگری واقعی است❓
🔘احتمال موفقیت این میم(فرزندخواندگیِ کودکی غریب) در طبیعت چقدر است❓
اگر فقط کسانی که بچه دار نمی شوند کودکی را به فرزندخواندگی بپذیرند،نمی توانیم آن را ایثارواقعی نام بگذاریم؛ زیرا این کار در حقیقت عبارت است ⬅️ از فرهنگ بر طرف کردن خلأ مادری و پدری، نه فرزندخواندگی ایثارگونه.
به گمانم، نیازی نیست این موضوع را بیش از این تفصیل دهم.
اگر خانواده بتواند فرزندآوری کنند – که در حالت طبیعی نیز همین گونه است این قضیه نمیتواندبه عنوان یک فرهنگ در طبیعت بین آنها شیوع یابد زیرا بر خلاف انتشار ژن های خود آنها می باشد؛ واگر چنین فرهنگی بخواهد بین آنها منتشر شود، ژن ها باپیدایش ژن هایی که مانع از انجام این کار
می شوند، با آن به مبارزه برمی خیزند.
به این ترتیب این ژن ها پیروز میدان می شوند و مجموعه ی ژن هایی راکه فاقد این نوع ژن هستند،تار و مار می کنند.
داوکینز و دیگر زیست شناسان، آغاز پیدایش فرهنگ اخلاق انسانی را به دوره هایی ارجاع داده اند که طی آن، در قالب جوامعی در طبیعت زندگی میکرده اند و مانند دیگر حیوانات در معرض انتخاب طبیعی قرار داشته اند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ